این روزها...
این روزهای من
پسرم آرام آرام قد می کشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم
او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم
او می خندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم
او در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم
او بازی می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند
او حرف می زند به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش
طبیعت را حس می کند ..... خدا را می بوید و من ............
کوذکانه در سایه ی بزرگیش پنهان می شوم
تا از گرمای دست نوازش غیبت بی بهره نمانم
این روزهای من پر است از پسرم
این روزهای من روزهای عجیبست روزی بی وقتی روزهایی که شبش چه زود فرا می رسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح می شود و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم می گذرد
و خدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب پسرم باشم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی