وحیدرضاوحیدرضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

نقاشی

از تو یک نقاشی میکشم             تورا باآن لبخند زیبایت                                    باآن چشمهای معصوم                                                      &...
11 تير 1394

همدل

کیستی تو؟؟؟؟ ای بهترین داشته ام!!! لذت بودنت را قدر دانم....شکر که هستی.... همدلی کردی با دل من... همدلت هستم تا بی نهایت.... ...
11 تير 1394

برای پسرگلم

پسرم دنیا بزرگه ولی تو   یه دل بزرگتر از دنیا داری   عزیزم با این چشای مهربون   تو دل هر کی که خوبه جا داری       پسرم دنیا بزرگه ولی من   تو رو هر جایی که باشی میبینم   برات از قشنگترین باغ زمین   گلای مهربونی رو می چینم     پسرم خدای مهربون ما   بچه های خوب و خیلی دوست داره   وقتی که از آسمون بارون میاد   براشون خوابای رنگی میاره     وقتی تو تو خواب می خندی می دونم   یه فرشته داره نازت ...
6 تير 1394

کوچک رویایی من؛ همدم تنهایی من

كوچك رويايي ِ من   دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند   به عشق من به تو شك كند.   تمام ِ بودنت را حس مي كنم ...   حاجتي به استخاره نيست   عشق ما ... عشق من به تو   عشق تو به من   يك پديده است ...   يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان   صداي قلب تو ... صداي زندگيست.   زندگي را دوست داشته باش نازنين ِ من   زندگي را زندگي كن   ...
6 تير 1394

دوستت دارم...

نازنین پسرم همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ،   دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ،   در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم.   تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها......     ...
6 تير 1394

شادمانی بی دلیل مادر

این روزها ... گاهی صد بار دست های پسرم را می گیرم و نگاه می کنم . به ناخن هایش ، بند های انگشتانش و به پوستش نگاه میکنم و می بوسمشان ...   انگار خدا را در مشت های کوچک پسرم پیدا کرده ام . ب ه چشم های او چشم میدوزم. به لبانش بوسه می زنم  و به مروارید هایی سفیدی که تازه مهمان دهان زیبایش شده. .   با او بازی می کنم و در آغوشش می فشارمش .     «آرام درگوشش میگویم  می دانی چرا خدا تو رو به من داد ؟ برای این که روزی هزار بار ازاو تشکر کنم ...»     ...
6 تير 1394

این روزها...

این روزهای من پسرم آرام آرام قد می کشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم او می خندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم او در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم او بازی می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند او حرف می زند به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش طبیعت را حس می کند ..... خدا را می بوید و من ............ کوذکانه در سایه ی بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیبت بی بهره نمانم این روزهای من پر است از پسرم این روزهای من روزهای عجیبست روزی بی وقتی رو...
2 تير 1394

دريا باش...

  دریا باش تا هر کس لایق توست با تو آرام گیرد و هر کس لایقت نیست در تو غرق شود   ...
26 خرداد 1394